abiedarya.blogfa.com

naghoose-sokoot.blogfa.com

شراب تلخ

http://www.naghoose-sokoot.blogfa.com/9208.aspx

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش. امروز از آن روزهایی است که حس می کنم باید دنیا را تغییر دهم. حس تغییر دنیا، حس عجیبی است. یک حسی شبیه وقت هایی که یخ نازک رودخانه را می شکنی و با لباس فرو می روی در آب های سرد و باز دلت کوه های یخی شناور قطب شمال را می خواهد تا بچسبی بهشان و سفت سفت بغلشان کنی بلکه برای لحظه ای سوزش قلبت کم شود و هی یادت نیاید روزی زمهریر قلبت، جلگه ای حاصل خیز بود. یک حسی شبیه ساعت ها فکر کردن به اینکه دود قلیان عسل-گل رزت را چه کسی در کجای این عالم تنفس خواهد کرد؟ پسر کتش را درمی...

naghoose-sokoot.blogfa.com

شراب تلخ

http://www.naghoose-sokoot.blogfa.com/9209.aspx

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش. تفالی بر گذر یک زندگی! تفال اول - گذر پنجم). پسر چشم باز میکند. درد عجیبی در قفسه سینه اش می پیچد. نفس عمیقی میکشد که تمام وجودش را می سوزاند. سر برمیگرداند. دو چشم جنگلی ثابت شده اند روی صورتش. خنده اش می گیرد. ولی سرفه امان خندیدن نمیدهد. دختر به آرامی بلند می شود و با خونسردی به سمت دیگر اتاق می رود. در همین حال شروع می کند به صحبت کردن: "سلام آقا! به سمت کمد رفته و دوربین فیلم برداری را خارج می کند. کنار پسر می نشیند و فیلم را برای او نمایش می دهد. پسر چشم باز ...

naghoose-sokoot.blogfa.com

شراب تلخ - دیروز فهمیدم...

http://www.naghoose-sokoot.blogfa.com/post-47.aspx

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش. دیروز فهمیدم که دنیا دقیقا یک شهربازی بزرگ است. با اشتیاق واردش می شویم. برایش پول و وقت صرف می کنیم. از دیدن هرچیزش هیجان زده می شویم. دلمان میخواد تمام بازی هایش را تجربه کنیم اما. اما خیلی بازی ها هستند که از آن ها می ترسیم. جیغ می کشیم. سرمان گیج می رود و دلمان می خواهد فقط از آن دور شویم. پیاده هم که می شویم باز حال عجیبی داریم باید چند باری نفس عمیق بکشیم. کمی قدم بزنیم تا دوباره همان آدم قبلی شویم. دیروز فهمیدم که گاهی باید کسی باشد تا بتوانی جیغ بزنی.

elaheysharghii.mihanblog.com

♦ الــــــــهه شــــــــرقـــــی ♦ - خونه‌ای که من خانم‌اش هستم

http://elaheysharghii.mihanblog.com/post/148

تماس با الهه شرقی. خونهای که من خانماش هستم. یه حس خاصی داره، یه حسی که برام تازگی داره. باورم نمیشه هنوز که این خونهی منه، باور ندارم که الان شدم خانم این چهاردیواری دوستداشتنی. فکر کنم داره نزدیک به دو هفته میشه و البته هنوز هم غریبهام با یه سری چیزها. هنوزم دلتنگم و هنوزم هرشب چشمام خیس و بارونی میشه. اما دوست دارم این شیرینی رو، عاشق این روزهای زندگی مشترک هستم. برام باورکردنی نیست که آرامش خوبی تو این چهاردیواری دارم، آرامشی که برای برگشتن بهش لحظهشماری میکنم. به هرحال، این منم که شدم خانم یک خونه!

elaheysharghii.mihanblog.com

♦ الــــــــهه شــــــــرقـــــی ♦ - الهه‌شرقی سه ساله شد

http://elaheysharghii.mihanblog.com/post/139

تماس با الهه شرقی. الههشرقی سه ساله شد. الههشرقی سه ساله شد. باورم نمیشه، جدن باور ندارم به این زودی سه سال گذشت. همدم همه روزهام، چه روزهای شاد و چه روزهای غمگینم حالا کمکم بزرگ میشه و هر روز هم بیشتر برای من عزیز میشه. واقعن میگم روزی که اسمش رو حتی انتخاب کردم، اصلن فکرش رو هم نمیکردم که بتونم بیشتر از یک ماه ادامه بدم نوشتن رو، اما الان 3 ساله دارم اینجا مینویسم. گرچه به دلیل مشغلههای البته خوبی که این روزها و روزهای آینده دارم مطمئنن مثل قبل نمیتونم مرتب آپدیت باشم، اما هستم بالاخره! نوشته شده در :.

elaheysharghii.mihanblog.com

♦ الــــــــهه شــــــــرقـــــی ♦ - مطالب آذر 1392

http://elaheysharghii.mihanblog.com/post/archive/1392/9

تماس با الهه شرقی. چقدر که دلم برای اینجا تنگ شده بود. چقدر که این نبودن سخت بود و تازه متوجه شدم چقدر الههشرقی برام عزیزه. وقتی که برای یه مدت لازمه که فکرت آزاد باشه، لازمه که تمرکزت رو برای نوشتن به کار نندازی و به خودت استراحت بدی. وقتی میای از خداحافظی موقت میگی و میبینی انقدر بهت لطف دارن. حتی وقتی بین کامنتها یه کامنت آشنا از جانب یه مهربون میبینی که ازت خواسته بیای، چرا زودتر برنگردی؟ چرا به جای چند ماه، درست بعد از یک ماه برنگردی؟ برگشتم و باید بگم خیلی سخته دوری از اینجا، خیلی سخته ننوشتن!

elaheysharghii.mihanblog.com

♦ الــــــــهه شــــــــرقـــــی ♦ - منِ گرفتــــار

http://elaheysharghii.mihanblog.com/post/141

تماس با الهه شرقی. با اینکه خیلی خیلی درگیرم، با اینکه ذهنم خسته است و یاری نمیرسونه برای نوشتن. فقط و فقط برای اینکه ثبت بشه تو وبلاگم، این موقع شب اومدم بگم که امروز لباس عروسم رو تحویل گرفتم. اینکه بخوام وصف کنم احساسم رو اصلن کار آسونی نیست، مطمئن هستم که اینجا هم نمیگنجه اون همه شور و شوق. اما خوشحالم، خوشحال بودیم همه. مامان که بغض کرده بود از دیدن دخترش تو لباس عروس خیلی خودش رو کنترل کرد اما زمانی که تورم آماده شد و خانم خیاط روی سرم گذاشتش که مدلش مشخص بشه، چشمان مامان بود که نمناک شد. بازدید ها...

elaheysharghii.mihanblog.com

♦ الــــــــهه شــــــــرقـــــی ♦ - خداحافظی

http://elaheysharghii.mihanblog.com/post/145

تماس با الهه شرقی. پست خوشایندی نمیخوام بذارم واسه همین مقدمهای هم براش لازم نیست. نمیدونم چرا انقدر از این خونهی امن فاصله گرفتم، نمیدونم چرا دیگه مثل سابق حرف برای گفتن ندارم و چقدر از این بابت دلگیر و غمگینم. برای یه مدتی باید با اینجا خداحافظی کنم، شاید این دوری کوتاه بتونه حال و هوای گذشته رو برام تازه کنه. بسیار بسیار ناراحتم اما امیدوارم خیلی زود بتونم همون شور و شوق رو زنده کنم و اینجا همون خونهی شاد گذشته بشه. برام دعا کنید، دعا کنید که آسمون ابری دلم آفتاب ببینه. نوشته شده در :. Days of my life.

elaheysharghii.mihanblog.com

♦ الــــــــهه شــــــــرقـــــی ♦ - ماهِ مهر، ماهِ خوبی‌ها

http://elaheysharghii.mihanblog.com/post/144

تماس با الهه شرقی. ماه مهر، ماه خوبیها. باز آمد. باز فصل عاشقانههای من آمد. باز فصل زیباییها برای من رسید، فصل عاشقی من آمد. باورم نمیشه باز هم یک پاییز دیگه رو میبینم و حس میکنم. یه پاییز که از همون روز اولش تا لحظات آخرین و رسیدن به شب یلداش برای من حس خوب داره. با اینکه هنوز طبیعت اونطوری که باید پاییزی بودن خودش رو نشونم نداده، اما همین که میدونم کجای سال هستیم برام کافیه. به فاصله یک هفته تمام اتفاقات قشنگ زندگی من رقم خوردند و من شدم خوشبختترین دختر این کرهی خاکی. با عکسهایی از بهترین اتفاق زندگیم.