fiauahr.blogfa.com
fiauahr - آدمای موازی
http://www.fiauahr.blogfa.com/post/80
از آدمای موازی خوشم میاد. آدمایی که تو راستای نگاهتن. نه از بالا نیگاشون می کنی، نه از پایین. نه از بالا نیگات می کنن، نه از پایین. فضیلتاشون معنای بیشتری داره تا پول و ماشین و قیافه و تیپ. شعورشون و درکشون مهم تره تا مدرک تحصیلی. آدمای موازی، آدمای معمولی هستن اما از هرچی آدم متفاوته، متفاوت ترن. آدمایی هستن که تو جمعای بزرگ، قاطی کلی بچه باحال، معمولن به چشم نمیان. خیلی وختا یادت می ره حتی جواب سلامشونو بدی. اما فقط کافیه ببینیشون، کشفشون کنی. می بینی می شن یه سرزمین بکر فقط واسه تو، مث فتح قله زندگیت.
100sal-tanhaee1.blogfa.com
دستان جوهری یک مرد - قسمتی از داستان خارج از قاب-بخش دوم
http://www.100sal-tanhaee1.blogfa.com/post/49
دستان جوهری یک مرد. سخنها می توانم گفت . غم نان اگر بگذارد. قسمتی از داستان خارج از قاب-بخش دوم. برنوشت: ماندلا رفت. پدر همه ما. شاعر شعرهای آن کتاب؟ شنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 20:40 ] [ اسماعيل سالاري ] . زبانم از بيان دردها قاصر است و جان در گرو.دل در چكاچاك مهيب اين برزخ كه نامش زندگي نهاده اند تنديس انجماديست رسا.آآآي آدمكها چند فرسخ از رمان ژول ورن را طي كرده ايد به اعماق كشتن وجدان؟ حديث ما حديث اسماعيل بود. حديث خنجر بر گلو! در گوش من فسانه دلدادگي مخوان. ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه. عشق من و تو؟
100sal-tanhaee1.blogfa.com
دستان جوهری یک مرد - روانشناسی
http://www.100sal-tanhaee1.blogfa.com/tag/روانشناسی
دستان جوهری یک مرد. سخنها می توانم گفت . غم نان اگر بگذارد. داستان مردی از نژاد کاسپی. پاهایش می لرزید. اطمینان این که جز این کار هیچ تجربه دیگری نیست که به دستش نیاورده باشد حس ترس را در وجودش زنده کرد. حالا پیرمردی بود با تکرار روزانه ی حسی که هیچگاه نمی پسندید: تنهایی. پی نوشت: از دوست بسیار بسیار عزیزم ماهک تشکر میکنم که با تمام مشغله هایی که داشت در ویرایش داستانهای قبل مرا یاری کرد. و امیدوارم چنین دوستان کمیابی همواره در کنار هر کسی باشند تا انسان هیچگاه طعم تنهایی درونی را نچشد. چه کسی می داند مش...
100sal-tanhaee1.blogfa.com
دستان جوهری یک مرد - به کدام زبان؟
http://www.100sal-tanhaee1.blogfa.com/post/53
دستان جوهری یک مرد. سخنها می توانم گفت . غم نان اگر بگذارد. از مجمعی که نمی فهمیدم. به جهانی که نمی فهمانیدم. رجعت کرده بود(بدون ضمیری که بفهماند فهمیدنش از که می آید). به خط ننوشته به سینه کش سنگهای غارها. در عصری که هزاران مفهوم برای فهمانیدن است. زبان خویشتن را به هر رگی به دیوار انسانیت می کوبید(با همان ضمیر سطرهای آغازین). دارم میفهمانمتان. بفهمیدم. زبان نگاه، نوشتار، دست و پا زدنها، بغض، اشک.آآآه. بفهمیدم. هجرت، راه زنده ماندن من است. راه فهمیدن. راه فهمانیدن. و پدرش که مرا نجس می پنداشت. چرا که هی...
100sal-tanhaee1.blogfa.com
دستان جوهری یک مرد - رمان
http://www.100sal-tanhaee1.blogfa.com/tag/رمان
دستان جوهری یک مرد. سخنها می توانم گفت . غم نان اگر بگذارد. قسمتی از داستان خارج از قاب-بخش دوم. برنوشت: ماندلا رفت. پدر همه ما. شاعر شعرهای آن کتاب؟ شنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 20:40 ] [ اسماعيل سالاري ] . زبانم از بيان دردها قاصر است و جان در گرو.دل در چكاچاك مهيب اين برزخ كه نامش زندگي نهاده اند تنديس انجماديست رسا.آآآي آدمكها چند فرسخ از رمان ژول ورن را طي كرده ايد به اعماق كشتن وجدان؟ حديث ما حديث اسماعيل بود. حديث خنجر بر گلو! در گوش من فسانه دلدادگي مخوان. ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه. عشق من و تو؟
100sal-tanhaee1.blogfa.com
دستان جوهری یک مرد - زندگی
http://www.100sal-tanhaee1.blogfa.com/tag/زندگی
دستان جوهری یک مرد. سخنها می توانم گفت . غم نان اگر بگذارد. باز باید زیست. باید زیست. باید زیست. در زندگی زمانهایی ست که یک حادثه، انسان را رو در روی. خاطرات حرامزاده ای قرار می دهد که سالهاست مرده اند. همه ی آنها را زنده می کند و باز مراسم سوگواری شان را در دل ما برپا می کند. اینجاست که از تمام آموخته های یک عمر، تنها کاری که یادت می آید گریستن است. بلند بلند. (قسمتهایی از داستان خارج از قاب). شنبه نهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 19:12 ] [ اسماعيل سالاري ] . به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد. روشن کن این دود خفته را.
fiauahr.blogfa.com
fiauahr - ترس
http://www.fiauahr.blogfa.com/post/102
می ترسم از خودم . از خودی که رامش کرده ام . آرام شده است . کمی کم غذا. دیگر به هیچ کس نمی پرد . هیچ کافه ای را با حقیقت روبه رو نمی کند. دیگر سوال هایش را به جان نقاب های کسی نمی اندازد . آسه میرود . آسه می آید. می ترسم از روز انفجار . روزی که از تمام اعتبارها بگذرم. خودم را جدی بگیرم و جاده را . آنقدر خیالم از رفتنی بودنم راحت باشد. که به آبروی جا مانده از خودم رحم نکنم. میترسم از تلفن همراهم / که زنگ میخور د . که هی خنده پیش فروش کنم . که هی به دست بیایم . که هی در دسترس بمانم / بی آنکه داد بزنم :.
100sal-tanhaee1.blogfa.com
دستان جوهری یک مرد - داستان اتفاقی یک زن
http://www.100sal-tanhaee1.blogfa.com/post/46
دستان جوهری یک مرد. سخنها می توانم گفت . غم نان اگر بگذارد. داستان اتفاقی یک زن. برنوشتی در تفسیر داستان:. بعد از خواندن کامنتهایی که برای این داستان دریافت کردم متوجه شدم. داستان اتفاقی یک زن. تلفن چهار بار نواخت. مرد میانسال گوشی را برداشت). چه کسی می داند مشترکی که آنسوی خط سخن می گفت که بود و چه سخنهایی بر زبان می آورد که مرد میانسال بدون نفس کشیدن، مات و مبهوت، صورتش را به گوشی تلفن چسبانده بود و هیچ سخنی نمی گفت). تلفن سه بار نواخت. مرد جوان گوشی را برداشت). بر حسب اتفاق یک روز قبل از همان دو روزی ...
100sal-tanhaee1.blogfa.com
دستان جوهری یک مرد - دار نادار
http://www.100sal-tanhaee1.blogfa.com/post/50
دستان جوهری یک مرد. سخنها می توانم گفت . غم نان اگر بگذارد. باز دارا ريسمان دارش را. دور يك حلقه دار مي پيچد. درد نادار حلقه ميگردد. دور حلقوم دار مي پيچد. حلقه دودهاي حلق آويز. بر غم سرد دار مي پيچد. خون نادار در جوخه اعدام. با نواهنگ دار مي پيچد. دردهايي ز حلقه و حلقوم. در دل سنگ دار مي پيچد. تير بي رحم آتش سردار. تنگ در تير دار مي پيچد. شب هراسي مضمن نادار. خسته در شهر دار مي پيچد. باز دارا براي يك نادار. نسخه خدشه دار مي پيچد. دار دنيا و تا قيامت دار. شاعري بي گدار مي پيچد. عشق من و تو؟ از بهر نان شب.
fiauahr.blogfa.com
fiauahr - آشوب
http://www.fiauahr.blogfa.com/tag/آشوب
همیشه همین بوده ام. شاید کمی پس ، یا کمی پیش! در سرم هزاران بذر است . در مزعه ی ذهنم مترسکی است. که عیال وار است. حصار این مزرعه منطق است. که ریشه اش نه علم است نه عمل! احساسات محض است . که چندی است که یخ زده است. از سردی ی دی های مزرعه ام. در سرم هزاران بذر است. پتکی که آوار میشود بر سرم. و بود ،یعنی ،تبر. که ویران میکند حافظه ام. آری در سرم هزاران بذر است . آفت زده اند به این بذرها. در سرم هزاران بذر است. بذرهای آفت زده . که به آتش کشم. رهایی ترانه میخواند . هديه اي براي تو. روزگار درد و امید.