azi-aad.blogfa.com
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه -
http://www.azi-aad.blogfa.com/post-172.aspx
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه. در فراموشی سنگین شب هاش. چیزی به لطافت سیگار نم گرفته و. به سکوت کبریتی که نمی گرفت. آرام جلو می رفت. گویی آغوش او غلتیده در رود. دور می شد سریع. در سنگینی شب های کنار رود. فراموش اگر هم می شد به چونین سرنوشتی! نوشته شده در سه شنبه ۹ مهر۱۳۹۲ساعت 20:53 توسط آذر ممتاز. می توانم دوست داشته باشم پس به گمانم هستم . چه اهمیتی دارد که چه هستم خواستم نویسنده باشم که گفتند : نویسندگی شغل نیست . اما گفتند زبانتان را دنیا نمی فهمد . چه توقعی از نوشته های وبلاگم خواهی داشت؟ از هر کدام ...
azi-aad.blogfa.com
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه
http://www.azi-aad.blogfa.com/9207.aspx
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه. در فراموشی سنگین شب هاش. چیزی به لطافت سیگار نم گرفته و. به سکوت کبریتی که نمی گرفت. آرام جلو می رفت. گویی آغوش او غلتیده در رود. دور می شد سریع. در سنگینی شب های کنار رود. فراموش اگر هم می شد به چونین سرنوشتی! نوشته شده در سه شنبه ۹ مهر۱۳۹۲ساعت 20:53 توسط آذر ممتاز. می توانم دوست داشته باشم پس به گمانم هستم . چه اهمیتی دارد که چه هستم خواستم نویسنده باشم که گفتند : نویسندگی شغل نیست . اما گفتند زبانتان را دنیا نمی فهمد . چه توقعی از نوشته های وبلاگم خواهی داشت؟ از هر کدام ...
azi-aad.blogfa.com
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه - ذوب شدنم
http://www.azi-aad.blogfa.com/post-168.aspx
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه. از لمس داغی لبت بود. که به اغوشت پناه می بردم. توی داغی لبان تو! نوشته شده در جمعه ۲۹ شهریور۱۳۹۲ساعت 3:43 توسط آذر ممتاز. هستم درست نمی دانم آیا از 2 ده قبل از سال معروف 2000 که در روزی برفی وابستگیم را به رگی قطع کردند و به اکسیژن وابسته ام کردند یا از همان لحظه که پیر مرد روی بالکن چوبی با عینک ته استکانی فرم مشکی نوشتن را یادم داد! می توانم دوست داشته باشم پس به گمانم هستم . چه اهمیتی دارد که چه هستم خواستم نویسنده باشم که گفتند : نویسندگی شغل نیست . انگار ارزش زندگی بیش...
azi-aad.blogfa.com
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه
http://www.azi-aad.blogfa.com/9202.aspx
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه. از ان روز هر روز روز مادر است. شکل ادم های عقده ای نمی خواستم چیزی بنویسم . اما ان قدر عقده بود که نتوانستم ننویسم. از همان روز شروع شده بود که مادر روی تخت سپید تبدیل شده بود به دخترک . از همان روز مه الود که مادر عروسک را برداشته بود و توی مه فرو رفته بود . نمی دانم شاید هم عروسک مادر را برداشته و رفته بود .شاید مادر خیلی دخترک نبود یا شاید. وقتی دخترک بود عروسک نبود. اما حالا چیزی بود که نبود . یا چیزی نبود که بود . می توانم دوست داشته باشم پس به گمانم هستم . لبخند زدم و...
azi-aad.blogfa.com
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه
http://www.azi-aad.blogfa.com/9112.aspx
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه. از داستان یادداشت های اخرین تابستان کپک زده. هرچه کتاب بنویسم که سرنوشت وجود نداره بیش تر به خودم مي خندم. بلند می شوم و با کف کفش روی سنگ ها فشار می آورم و بعد پایم را بر می دارم. بد. جورزیاد شده اند. بچه که بودیم ، لای قبرها می دویدیم و بازی می کردیم. قبرستان با. که عمه همیشه موهای لختش را کوتاه می کرد. عجيب قبرها زیاد شده اند. همیشه دوست داشتم رویشان بایستم. فکر می کردم گوشه اي سوراخي هست و روح هر لحظه ممكن است بيايد سراغم. این رویا زمانی تمام شد که پیرمرد. از سنگ دايي س...
azi-aad.blogfa.com
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه
http://www.azi-aad.blogfa.com/9204.aspx
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه. امشب دوست دارم یک گوسفند در حال چریدن باشم. از جایی نیست که شروع کنی. همیشه از یه تلفن شروع می شه . و بعد باخودت حرف می زنی که چی شده؟ حتی نمی دونی چه اتفاقی افتاده! از خودت تعجب می کنی از درک خودت از ادمی که مقابلته . بعد از خودت می پرسی:" خب مگه می خواستی چی بشه؟ نمی دونی کی هستی؟ نمی دونی کی هست؟ نمی دونی اصلا اتفاق یعنی چی؟ این یعنی گیجی. یه گیجی واقعی . باید نفس بکشی . بعد بگی :" تو فکر کردی کی هستی؟ اره حتمن چندتا علامت تعجب بزاری. یا شاید یه کلمه هنوز خلق نشده ، شد.
azi-aad.blogfa.com
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه -
http://www.azi-aad.blogfa.com/post-170.aspx
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه. من بهتر است دیگری باشد. من را زیر خربار ها از تکه خرده های تجربه. می شوم حضور مسلم دیگری! نوشته شده در پنجشنبه ۹ آبان۱۳۹۲ساعت 15:44 توسط آذر ممتاز. هستم درست نمی دانم آیا از 2 ده قبل از سال معروف 2000 که در روزی برفی وابستگیم را به رگی قطع کردند و به اکسیژن وابسته ام کردند یا از همان لحظه که پیر مرد روی بالکن چوبی با عینک ته استکانی فرم مشکی نوشتن را یادم داد! می توانم دوست داشته باشم پس به گمانم هستم . اما گفتند زبانتان را دنیا نمی فهمد . از هر کدام چیزی می نویسم بی هیچ نظ...
azi-aad.blogfa.com
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه
http://www.azi-aad.blogfa.com/9206.aspx
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه. رخ ننمایی چه گویم؟ هر بار که رخ می نمایی. گویی از رخداد من در جهان کم می شود! حلزونی در من است که. عاشق تنهایی اش است. هرچند که صدف تنگ. نوشته شده در یکشنبه ۳۱ شهریور۱۳۹۲ساعت 23:0 توسط آذر ممتاز. از لمس داغی لبت بود. که به اغوشت پناه می بردم. توی داغی لبان تو! نوشته شده در جمعه ۲۹ شهریور۱۳۹۲ساعت 3:43 توسط آذر ممتاز. به عشق فکر می کنم. نیش خند خدا لم داده روی ابر. به خاکستر بعد شعله وری اش. که سهم معبد مقدس است . به عشق فکر می کنم. به شباهت اشک خدا در ان. اغاز بی پایان تو.
azi-aad.blogfa.com
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه
http://www.azi-aad.blogfa.com/9404.aspx
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه. به سادگی خیرگی دو نگاه در هم. نوشته شده در جمعه ۵ تیر۱۳۹۴ساعت 23:29 توسط آذر ممتاز. هستم درست نمی دانم آیا از 2 ده قبل از سال معروف 2000 که در روزی برفی وابستگیم را به رگی قطع کردند و به اکسیژن وابسته ام کردند یا از همان لحظه که پیر مرد روی بالکن چوبی با عینک ته استکانی فرم مشکی نوشتن را یادم داد! می توانم دوست داشته باشم پس به گمانم هستم . چه اهمیتی دارد که چه هستم خواستم نویسنده باشم که گفتند : نویسندگی شغل نیست . اما گفتند زبانتان را دنیا نمی فهمد . مقاله ها ( روان شناسی...
azi-aad.blogfa.com
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه - نیش خند خدا
http://www.azi-aad.blogfa.com/post-167.aspx
در کوهستانی به عمق فنجان قهوه. به عشق فکر می کنم. نیش خند خدا لم داده روی ابر. به خاکستر بعد شعله وری اش. که سهم معبد مقدس است . به عشق فکر می کنم. به شباهت اشک خدا در ان. به اشک های من بعد داستان عاشقانه. نوشته شده در سه شنبه ۲۶ شهریور۱۳۹۲ساعت 6:39 توسط آذر ممتاز. هستم درست نمی دانم آیا از 2 ده قبل از سال معروف 2000 که در روزی برفی وابستگیم را به رگی قطع کردند و به اکسیژن وابسته ام کردند یا از همان لحظه که پیر مرد روی بالکن چوبی با عینک ته استکانی فرم مشکی نوشتن را یادم داد! از هر کدام چیزی می نویسم بی ...