mohammadreza-safdari.blogfa.com
بستوربستور - داستان
http://mohammadreza-safdari.blogfa.com/
بستور - داستان
http://mohammadreza-safdari.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Friday
LOAD TIME
0.3 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
18
SSL
EXTERNAL LINKS
19
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
0.297 sec
SCORE
6.2
بستور | mohammadreza-safdari.blogfa.com Reviews
https://mohammadreza-safdari.blogfa.com
بستور - داستان
بستور
http://www.mohammadreza-safdari.blogfa.com/1392/10
چهارشنبه هجدهم دی ۱۳۹۲. زن گفت: شب های جشن این جا آتش بازی می کردند. مرد که چشمش به شیب تپه بود،گفت: پیداست که بچه ها سرسره بازی می کرده اند. بچه ها گفتند: برویم سرسره بازی. زن گفت: نه،شیبش خیلی تند است. دختر کوچکه گفت: شیب مگر فلفل است که تند باشد. مرد گفت: همین جا آتش بازی می کردند؟ زن چند خانه ی سنگی شیروانی دار را در آن دست رودخانه نشان داد. از آن یکی که پیچک پوشانده اش. زن خانه را نشان داد که از لا به لای درخت ها پیدا بود.نمایش از سنگ های رودخانه. ما همین جا می ایستادیم تماشا می کردیم. عمو پا گذاشت ...
بستور
http://www.mohammadreza-safdari.blogfa.com/1391/10
دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۱. شارغاپو گفت این بی زبان هنوز زنده است. راننده گفت این سفارشی است.خریدار دستور داده است روزی یکی پوست کنده می بریم برای او.زنده زنده و درسته به سیخش می کشند. به در باغ بزرگی رسیدند.پر از درختان میوه.در کنار استخر ایستادند. شارغاپو همکلاسی روز های دبستان خود را دید.دراز.پیکری استخوانی. از پلکان ساختمانی کهنه پایین می آمد. شارغاپو گفت: این که مکمول است! راننده هیس کرد و انگشت شست خود را به دهان گذاشت. مکمول از دور که می آمد گفت: میهمان ما را آوردی؟ راننده گفت: بله آقا. هنگامی که کار ان...
بستور
http://www.mohammadreza-safdari.blogfa.com/1391/09
چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۱. به یاد شایان حامدی. لندن كوچيكه آفتاب امپراتوري تخم انگليسي هاي معصيت كار راستي لندن هم بعد از جنگ اينقدر درب و داغان شده بود. حالا هوس سيگار كرد اما ديد تا بخواهد از جيبش پاكت سيگار را دربياورد بايد مسافر كنار دسيتش را بيدار مي كرد كه صداي خروپف اش همه جا را پر كرده بود.ديد بايد از خيرش بگذرد و گذشت. جنازه ج ن ازه تو آبه. دست به اش نزن قايق چپ مي شود. اما اين كه صورتش تو آبه. از كجا مي داني كه . خفه شو مگر نمي بيني كه باد كرده. برخيز اي داغ لعنت خورده . غلام تو . غلام ب...
بستور - مصطمقوظ
http://www.mohammadreza-safdari.blogfa.com/post/8
چهارشنبه هجدهم دی ۱۳۹۲. زن گفت: شب های جشن این جا آتش بازی می کردند. مرد که چشمش به شیب تپه بود،گفت: پیداست که بچه ها سرسره بازی می کرده اند. بچه ها گفتند: برویم سرسره بازی. زن گفت: نه،شیبش خیلی تند است. دختر کوچکه گفت: شیب مگر فلفل است که تند باشد. مرد گفت: همین جا آتش بازی می کردند؟ زن چند خانه ی سنگی شیروانی دار را در آن دست رودخانه نشان داد. از آن یکی که پیچک پوشانده اش. زن خانه را نشان داد که از لا به لای درخت ها پیدا بود.نمایش از سنگ های رودخانه. ما همین جا می ایستادیم تماشا می کردیم. عمو پا گذاشت ...
بستور - با شب یکشنبه
http://www.mohammadreza-safdari.blogfa.com/post/1
دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۱. سینه به زمین،پا هایم کشیده،سرم مانده بود توی چالۀدرخت ،جوی آب یخ بسته بود.نه روز پیدا بود نه شب.پیاده رو.یک لنگه کمد ایستانده شده در کنار درخت.برف گل آلود و یخ زده.خودش بود.همان کمد چوب گردویی که می خواستیم از پله ها ببریمش بالا.شب بود.ایستاندمش کنار همین درخت .تخت ها را برده بودیم بالا و یخچال. یک روز نماندم که کار به این و آن بکشد و پریدم توی نیسان بار.رسیدیم جلو ساختمان نیمه کاره.راننده تا پیاده شد،آمد پیدایم کرد.بی خود سوار شده بودم.راست ایستادم جلوش و مش...سرراهم جلوی خ...
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
18
مردی که رفت - ایمان عطا
http://www.mardikeraft.blogfa.com/post/10
شب ها، ساعت دو ایمان فریاد می کشید. عطا، ایمانش را با خود زیر پل می برد و فریاد می کشید. عطا گریه می کرد و ایمان فریاد می کشید. ایمان، به گاراژ ماشین ها می آمد و فریاد می کشید. 15/08/1394 توی پارک ، در یک نشست، ساعت 21 تا 23. نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۵ساعت 23:33 توسط mardi-ke-raft.
مردی که رفت -
http://www.mardikeraft.blogfa.com/post/7
در تک تک لحظه های من زخمی ست، که همه را می خنداند. نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۱ساعت 22:56 توسط mardi-ke-raft.
مردی که رفت
http://www.mardikeraft.blogfa.com/1392/01
نشسته است. و به هر شکل دیگری جز اینکه دست هایش را ستون چانه کند، می افتد. دیگر هم پایش نمی شوم. آنقدر مست است که خودکارم روی کاغذ هرز می رود و این اتاق هم که در تاریکی اش هیچ سرنخی از انتها نمی دهد، مثل مدخل چاهی مرا در سیاهی هایش می بلعد. نوشته شده در شنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۲ساعت 22:41 توسط mardi-ke-raft.
مردی که رفت
http://www.mardikeraft.blogfa.com/1391/12
زندگی پنهان والتر میتی نوشته ی جیمز ثربر. http:/ www.rasekhoon.net/article/show-64058.aspx. نوشته شده در چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 5:16 توسط mardi-ke-raft.
مردی که رفت
http://www.mardikeraft.blogfa.com/1391/10
در تک تک لحظه های من زخمی ست، که همه را می خنداند. نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۱ساعت 22:56 توسط mardi-ke-raft. داستان مردی که رفت. بذار این مرور کثافت رو که قبل رفتن حتمن باید انجام بدم رو از اینجا شرو کنم که من هر روز سر کار می رفتم تو دفتری که کارشون شهرسازی و معماری بود و البته من توی قسمت معماری کار می کردم و اگر منتظرین که بگم تا اینکه یک روز. اشتبا می کنین چون همه ی روزای کثافت عین هم دیگه ن و هیچ یک روزی. اتفاق نیفتاد که بخام بگم تا اینکه یک روز. نداشت، گفتم تا اینکه یک روز. گفتم:" حرف ...
مردی که رفت -
http://www.mardikeraft.blogfa.com/post/5
داستان مردی که رفت. بذار این مرور کثافت رو که قبل رفتن حتمن باید انجام بدم رو از اینجا شرو کنم که من هر روز سر کار می رفتم تو دفتری که کارشون شهرسازی و معماری بود و البته من توی قسمت معماری کار می کردم و اگر منتظرین که بگم تا اینکه یک روز. اشتبا می کنین چون همه ی روزای کثافت عین هم دیگه ن و هیچ یک روزی. اتفاق نیفتاد که بخام بگم تا اینکه یک روز. یهو هر چی. یهو هیچی. آره، هیچ روزی هیچی نشد. تا اینکه، نگفتم تا اینکه. نداشت، گفتم تا اینکه یک روز. یا عین تخته ی چراغ. جلوت ظاهر می شه. ا هش به بهی. آره، اینطوری...
مردی که رفت -
http://www.mardikeraft.blogfa.com/post/9
نشسته است. و به هر شکل دیگری جز اینکه دست هایش را ستون چانه کند، می افتد. دیگر هم پایش نمی شوم. آنقدر مست است که خودکارم روی کاغذ هرز می رود و این اتاق هم که در تاریکی اش هیچ سرنخی از انتها نمی دهد، مثل مدخل چاهی مرا در سیاهی هایش می بلعد. این دو تا لامپ آخرش کورم می کنند، عماد. کاش از این خانه می رفتیم.". می خندد. فقط دستش را بیرون می آورد و منتظر دست من می ماند. انگشتان جیوه ای پرویز سرد است. می گویم: " چرا یخ کرده ای پرویز خان؟ عماد عماد، فردا نور اتاق را عوض می کنم. دارم کور می شم.".
مردی که رفت
http://www.mardikeraft.blogfa.com/1395/01
نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۵ساعت 23:33 توسط mardi-ke-raft.
مردی که رفت
http://www.mardikeraft.blogfa.com/1395/02
نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 13:47 توسط mardi-ke-raft.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
19
اتاق آبی
سلام به همه ی استقلالی ها. من قبلا هم سیاسی مینوشتم هم ورزشی حالا فقط میخوام برای استقلال بنویسم هر چند شاید یه وبلاگ قرآنی هم راه انداختم که بعدا آدرسش رو مینویسم. وب سایت رسمی سید مهدی رحمتی. سایت رسمی باشگاه استقلال. قاریان قرآن آستانه اشرفیه. از بودن و سرودن. گالری عکس استقلال 3. گالری عکس استقلال -2(سید مهدی رحمتی). چه کس نمی خواهد تیم ملی نتیجه بگیرد؟ این هم چندتا شعر باحال استقلالی. یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۲. گالری عکس استقلال 3. این هم امضای بچه ها البته از سایت های دیگه برداشتم.
دانلود کده
دانلود کده حرفه ای. نمونده از تو حرفی. نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۹/۱۵ ساعت 11:55 توسط احمد. نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۹/۱۵ ساعت 11:52 توسط احمد. پهلوانان.آهنگی از بی نام. نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۹/۱۵ ساعت 11:48 توسط احمد. نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۹/۱۵ ساعت 11:45 توسط احمد. نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۹/۱۵ ساعت 11:41 توسط احمد. نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۹/۱۵ ساعت 11:40 توسط احمد. نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۹/۱۵ ساعت 11:38 توسط احمد. نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۹/۱۵ ساعت 11:35 توسط احمد. نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۹/۱۵ ساعت 11:33 توسط احمد. برای دانلود {کلیک کن } مدیر.
بــــــــرای بـا هــــــــــــم بـودن
برای با هم بودن. به تماشا سوگند، و به آغاز كلام، و به پرواز كبوتر از ذهن، واژه ای در قفس است. 15:30 جمعه 1 شهریور1392. دلمان که می گیرد. تاوان لحظه هایی است که دل می بندیم . هرگز کسی را به آنچه قسمتش نیست عادت نده . 15:25 جمعه 1 شهریور1392. برای با هم بودن ( پست ثابت ). نبودن، آدم های زیادی دوروبرم دارم . آن چیزی که ندارم. کسی " برای با هم بودن. از این به بعد دفتر شعر وبلاگ رو توی لینک زیر. قرار دادم و میتونید از طریق لینک زیر به قسمت دفتر شعر وبلاگ دسترسی داشته باشید . 21:49 پنجشنبه 16 بهمن1393. پس درکن...
کابوس تنهایی "محمد رضا شکاری"
کابوس تنهایی محمد رضا شکاری. سلام دوستااان.خخخخخ باید بگم پس از سال ها برگشتم. الکی مثلا یه سال نبودم. هههههه یه سال نشد ولی خیلی وقت شد که نبودم. الانم اومدم.همینجوری اومدماااا.اومدم ببینم چه خبره یه سر بزنمو برم. دیگه حوصله وبلاگو اینارو ندارم. منم از جووووب رفتم تا زود تر برسم. هیچی خلاصه الانم ترم سوممه دانشگاه. سرمم خیلی شلوغه. دانشگاه ازادم میرم.کلاسم خیلی بالاس! رشتمم تربیت بدنی هستش. هیچی دیگه.خلاصه اومدم یه سلامی عرض کنمو یه قرررررررر واستون بدمو برم. شاید زیاد نتونم بیام. خیلی زندگی حااال میده.
mohammadreza-poetry.blogfa.com
poetry
پاهایت را بگذار اینجا درست روی قلبم ببخش مرا چیز دیگری نداشتم که فرش قدومت کنم. سالهاست که تو رفته ای اما من . مگسی رو کشتم . در کارگه کوزه گری رفتم دوش. آبرویم را فدای آبرویت می کنم. نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم. بايد کمک کنی کمرم را شکسته اند. زندگي زير سر توست اگرلج نكنی. باز هم برای تو. سیب سرخ حوا (نگار). عاشقی با دست بسته بر روی زندگی. گالري عکس هاي زیبا. سایت اجتماعی فارس عرب. من دیگه نمیام چون درسم خیلی فشردست و وقت نمیکنم و درگیر درسم هستم. جمعه هفدهم آبان ۱۳۹۲ ] [ 12:24 ] [ محمد رضا ].
mohammadreza-safdari.blogfa.com
بستور
دوشنبه بیست و یکم بهمن 1392. علی اکبر گودرزی طائمه. با چند تا از دوستان هم دانشکده ای پشت میز ناهارخوری نشسته بودیم.روبرویم دوستی بود که آماده می شد به کلاس برود.از او پرسیدم که به دانشجویانش امیدی هست یا نه.پاسخ درستی نداد.من من کرد.سرگرم خواندن چیزی بود.گفتم:هنوز هم دوست دارم بیایم توی این زیرزمین. پشت همین میز بنشینیم. گفت: پیداش نمی کنم. گفتم: شما برو،من می گردم پیداش می کنم،اگر بگویی چه چیزی روی آن نوشته ای. گفت: یادم نیست روی آن برگه چه نوشته ام. برادرت خودش چرا نیامد؟ بیا یکی را آوردم. سرها به هم ...
تکستهای خوب
وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود. من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند که عینک ته استکانی میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود. اون هر روز به خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یاد بگیره، از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم، اونم میگفت: ممنون عزیزم. لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم! تا اینکه یه روز پیرزن م رد! تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به...
عاشقانه های من
نام مادر:فرشته ایی از غم. شغل:شراکت در گدایی عشق. تاریخ ازادی:بس از مرگ. ادرس:شهر عشق ۴راه تنهایی خیابان بدبختی کوچه غربت بلاک حسرت. نوشته شده در جمعه بیست و ششم اردیبهشت 1393ساعت0:53توسط zahra. نوشته شده در جمعه بیست و ششم اردیبهشت 1393ساعت0:45توسط zahra. سخت است درک کردن. دخ تری که غ م های ش را. خودش می داند و دلش . که همه تن ها لبخندهایش را میبینند. که حس رت میخورند. بخاطر شاد بودن ش . بخاطر خنده های ش . جز همان دخت ر نمی داند چقدر تنهاس ت . که چقدر می ترسد . از باخ تن . از اعت ماد بی حاصلش . نوشته شد...
دانشجوی کتابداری 2
کتاب می خوانم، پس هستم. نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود. اکران فیلم شروع شد،. سقف یک اتاق دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق, سه, چهار, پنج, .,هشت دقیقه اول فیلم. صدای همه در آمد. اغلب حاضران سینما را ترک. ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روی. این تنها ۸ دقیقه از زندگی این جانباز بود و. ما طاقت نداشتیم . نوشته شده در سه شنبه ششم خرداد 1393ساعت 17:20 توسط محمدرضا خداپرست. معنی جدید سواد چیست؟ این دومی، از آن جهت اهمیت مضاعف دارد که خیلی ها در برابر آن مقاومت می کنند، چه آن که تص...
Mohammadreza Nematollahirad
I was born in 14. Of April 1972 in Tehran/Iran. I was born in 14. Of April 1972 in Tehran/Iran. I have finished my BSc. In applied physics in 1995. During and after education I worked in Baharak Computer Co. in hardware and software departments as an employee and later as the manager. In 2009 I moved to Malaysia with all of my family and started my new job and also part time study in Kuala Lumpur. Now I am a director and share holder of Baharak Group (M) Sdn. Bhd. in Malaysia. Jungles, Deserts, Mountains,.
mohammadreza khatibi portfolio
Hello, my name is. I'm UI and web designer from Tehran. Photo by : aryapix. I'm seeking opportunities to craft and direct beautiful products across the digital spectrum. From web, mobile, and cross platform experiences - my best work happens when technology, storytelling, and design intersect. I've lived in Iran - Tehran and currently work in roajmon advertising and abanegan. What can I do. I'm at first step in the iOS developing. I really enjoy coding in Xcode and see result in my phone.