polymerjan.persianblog.ir

nevisande1357.blogfa.com

داستان نويس كوچك

http://www.nevisande1357.blogfa.com/1393/03

در آهنی ساختمان قدیمی را میبندد و به ساعت طلایی رنگش نگاه میکند. ساعت 9:12 دقیقه بود. از داخل کوچه، خیابان دیده میشد. کوچه خلوت و تاریک بود. پاکت سیاه رنگ بزرگی دستش بود. پاکت پر از کاغذهای باطله بود. چند قدم برداشت و پاک را از این دست به آن دست کرد. خانوم این چه وضع کار کردن است. عزیزم الان وقت ندارم. خانوم کارتابل من کجاست؟ دخترم مطلب دکترم نمی تونم حرف بزنم. تو را نباید برای کار به کسی معرفی کنم. سوگل جان فردا بهت زنگمیزنم. همیشه دعوا میکنی. کلمات پشت سرهم در سرش میآمدند و میرفتند. شاید در اتاق بازجویی.

nevisande1357.blogfa.com

داستان نويس كوچك - آی آدم‌ها

http://www.nevisande1357.blogfa.com/post/314

در روزها و هفتههای گذشته چند اتفاق مهم افتاد، که حسابی فکرم را مشغول خودش کرد. یعنی حسابی عصابم را درب و داغون کرد. چندبار خواستم بنویسم اما نمیشد. شاید نمیتونستم حق مطلب را ادا کنم. الانم مینویسم چون ضرب و شتم زندانیان بند ۳۵۰ اوین، بیماری قلبی میرحسین موسوی، دستگیری کارگران در روز کارگر و دست آخر مرگ استاد بزرگ محمدرضا لطفی، حق مطلب را ادا میکنند. نوشته شده در شنبه ۱۳ اردیبهشت۱۳۹۳ساعت 14:11 توسط ليلا. کتاب هایی که می خوانیم. دست پخت ژورناليست ايراني. دیده بان محیط زیست ایران. وب نوشت های ریحانه مظاهری.

nevisande1357.blogfa.com

داستان نويس كوچك - خیابان خان

http://www.nevisande1357.blogfa.com/post/317

در آهنی ساختمان قدیمی را میبندد و به ساعت طلایی رنگش نگاه میکند. ساعت 9:12 دقیقه بود. از داخل کوچه، خیابان دیده میشد. کوچه خلوت و تاریک بود. پاکت سیاه رنگ بزرگی دستش بود. پاکت پر از کاغذهای باطله بود. چند قدم برداشت و پاک را از این دست به آن دست کرد. خانوم این چه وضع کار کردن است. عزیزم الان وقت ندارم. خانوم کارتابل من کجاست؟ دخترم مطلب دکترم نمی تونم حرف بزنم. تو را نباید برای کار به کسی معرفی کنم. سوگل جان فردا بهت زنگمیزنم. همیشه دعوا میکنی. کلمات پشت سرهم در سرش میآمدند و میرفتند. دل ديوونه ي من.

nevisande1357.blogfa.com

داستان نويس كوچك - آزادی

http://www.nevisande1357.blogfa.com/post/315

امروز سومین روزی بود که برای نبود یک همکار ناراحت و غصهدار است. شاید خیلی ناراحت. شاید خیلی خیلی ناراحت. همکارش الان شرایط بدی دارد. شاید الان در یک سلول انفرادی باشد. شاید در اتاق بازجویی. شاید چشم بسته، در حال انتقال از یک سلول به یک سلول دیگه است. شاید در یک جایی که معلوم نیست کجاست. شاید به اتهام های عجیب و غریب قاضی فکر میکند. نوشته شده در جمعه ۹ خرداد۱۳۹۳ساعت 15:22 توسط ليلا. کتاب هایی که می خوانیم. دست پخت ژورناليست ايراني. دیده بان محیط زیست ایران. وب نوشت های ریحانه مظاهری. دل ديوونه ي من.

nevisande1357.blogfa.com

داستان نويس كوچك

http://www.nevisande1357.blogfa.com/1392/08

پسر زانوهايش را توي شکمش بغل کرد و دستهايش را دور آن حلقه زد. راننده به پسر نگاه کرد و سر تکان داد چي شده؟ به سيگار نيمه سوخته اش پکي عميق زد و با نوک انگشتانش خاموش کرد. الان پنجره را ميکشم بالا. داشبرد را باز کرد و دستگيره را در آورد. نوارهايش کف ماشين ريخت، خم شد آنها را توي داشبرد انداخت و ابروهايش را در هم کشيد. صد بار بهت نگفتم، به اينا دست نزن . شيشه را بالا کشيد و دستگيره را از بين دو صندلي عقب داد. مادر بيزحمت آن شيشه رو بکش بالا. زن دستگيره را گرفت و سعي كرد شيشه را بالا بكشد. سه ساعت در خانه.

nevisande1357.blogfa.com

داستان نويس كوچك - سلام آقاجون

http://www.nevisande1357.blogfa.com/post/323

دلم برایت تنگ شده تنگ، تنگ، تنگ، تنگ، تنگ . دلتنگی به اندازه بینهایت همان بینهایتی که نمیگذارد تو را ببینم. ای کاش تو میماندی تا لحظهای که نفس میکشیدم. همیشه نگران نبودنت بودم . فکر میکردم تو نباشی چه کنم. اما الان نمیدانم تو نیستی چه کنم. نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت۱۳۹۴ساعت 18:25 توسط ليلا. در باره خودم می گم من عاشق نويسندگيم .امروز -اردیبهشت 1386-روز اول است نمی دونم تا روز آخر چقدر فاصله دارم. دوست دارم تا روز آخرم بنویسم .شاید کارهای خوبی از توی آنها در بیاد. کتاب هایی که می خوانیم.

nevisande1357.blogfa.com

داستان نويس كوچك - اعدام نکنید

http://www.nevisande1357.blogfa.com/post/312

هر روز ساعتها روی تخت آهنیش مینشیند و به نقطهای زل میزند. در آخرین ملاقاتش گفتند، هنوز رضایت ندادند. او سکوت میکند و به سمت سلولش حرکت میکند. ساعتها روی تخت آهنیش مینشیند و برای رفتن به دستشویی از روی تخت بلند میشود، زنها زیر چشمی نگاهش میکنند. از در آهنی رد و وارد دالون دراز میشود. انتهای دالون میایستد و به دیوار تکیه میدهد. گفت: خدا را فراموش کردی؟ ریحانه بارها و بارها چگونه کشته شدن مرتضی سربندی را میبیند. او دوست ندارد صحن تجاورز کردن سربندی را دوباره ببیند. ریحانه بارها و بارها صحن اعدامش را میبیند.

nevisande1357.blogfa.com

داستان نويس كوچك

http://www.nevisande1357.blogfa.com/1393/09

ابتدای اتوبان فهمیده بود. حداکثر سرعت مجاز تابلوها 100 بود. عادت به جریمه شدن نداشت، پایش را از روی گاز برداشت. مهسا داشت از آخرین تماس فربد صحبت میکرد. آخر هفته، فربد اقامت گرفت. لبخندش را از مهسا گرفت. مردی را دید که تلو تلو خوران به ماشین نزدیک شد. ضربان قلبش تند تند شروع به زدن کرد. فریاد از گلویش بیرون نیامد. پایش را روی ترمز گذاشت. بوی لنتترمز بلند شد. ظرف غذا و کیف دستیش که روی صندلی عقب بود پخش شدن کف ماشین. مهسا فریاد زد: مرتیکه. مرد را دید که به سمت گارد ریلهای وسط اتوبان رفت. در باره خودم می گ...

nevisande1357.blogfa.com

داستان نويس كوچك - اتوبان

http://www.nevisande1357.blogfa.com/post/319

ابتدای اتوبان فهمیده بود. حداکثر سرعت مجاز تابلوها 100 بود. عادت به جریمه شدن نداشت، پایش را از روی گاز برداشت. مهسا داشت از آخرین تماس فربد صحبت میکرد. آخر هفته، فربد اقامت گرفت. لبخندش را از مهسا گرفت. مردی را دید که تلو تلو خوران به ماشین نزدیک شد. ضربان قلبش تند تند شروع به زدن کرد. فریاد از گلویش بیرون نیامد. پایش را روی ترمز گذاشت. بوی لنتترمز بلند شد. ظرف غذا و کیف دستیش که روی صندلی عقب بود پخش شدن کف ماشین. مهسا فریاد زد: مرتیکه. مرد را دید که به سمت گارد ریلهای وسط اتوبان رفت. در باره خودم می گ...

nevisande1357.blogfa.com

داستان نويس كوچك

http://www.nevisande1357.blogfa.com/1393/01

وقتی محیط کارت را دوست نداشته باشی. وقتی محیط کارت را دوست نداشته باشی. وقتی آدمهایی محیط کارت را دوست نداشته باشی. وقتی از دیدن همکارت لذت نبری. بعید است، کار خوبی انجام بدی. وقتی از محیط کارت لذت ببری. وقتی همه را دوست داشته باشی. وقتی به کارت فکر کنی. سعی میکنی، بهترین کار را انجام بدی. امروز محیط کارم را دوست ندارم. سعی میکنم بهش خوب فکر کنم و سعی میکنم دوستش داشته باشم. شاید بتونم خوب کار کنم. نوشته شده در سه شنبه ۲۶ فروردین۱۳۹۳ساعت 12:57 توسط ليلا. گفت: خدا را فراموش کردی؟ آقا جان پشت میز گرد شیشها...