violonist.blogfa.com

hamishebeyadash.blogfa.com

قصه ی دل های تنها

http://www.hamishebeyadash.blogfa.com/8809.aspx

قصه ی دل های تنها. همیشه در انتظار خواهم ماند شاید او ارام گیرد. می شه به آرامش رسید؟ من دورم.از همه ی بودن ها منم که دورم. تازه ام من.تازه از بغض های تنهایی.تازه از نبودن های هیچ کس.تازه از لب های بی روح بازیگرانی که به بوسیدنم گشوده شده اند.تلخم من.درست به اندازه ی همه ی تلخی های همه. درست به اندازه ی تلخی جمع بستن تو با دیگران.درست به اندازه ی تلخی این همه ننوشتن این همه نگفتن.این همه دیدن و نگفتن. من گم شدم و تو پیدایم نکردی و من گم ماندم. من کم شدم و تو! زیادم نکردی و من کم ماندم. روی یک دیوار سرد.

hamishebeyadash.blogfa.com

قصه ی دل های تنها - می روم

http://www.hamishebeyadash.blogfa.com/post-98.aspx

قصه ی دل های تنها. همیشه در انتظار خواهم ماند شاید او ارام گیرد. اما نه مثل فروغ خسته و افسرده و زار .من حتی خسته هم نیستم دیگر .بس که دیوارهای تحمل بالا رفته اند.اصلا" فکر کن خسته باشم همه چیز با یک نخ سیگار و یک همنشینی چهار نفره و جمله های گاه به گاه تمام می شود. حالا فکر کن این گروه ۴ نفره شده زندگی من. که گاها" دغده هامان یکی می شود. جیب هایمان دستهایمان نگاه های مان عشق هایمان. نمی دانم کجا اما فعلا" می روم.دلیل دارم اما نمی گویم تا روزی بپرسی. من شبیه تو شدم! سرگذشت کسی که هیچ کس نبود.

hamishebeyadash.blogfa.com

قصه ی دل های تنها - خاطره ای که هذیان شد بر لبانم و خشکید

http://www.hamishebeyadash.blogfa.com/post-90.aspx

قصه ی دل های تنها. همیشه در انتظار خواهم ماند شاید او ارام گیرد. خاطره ای که هذیان شد بر لبانم و خشکید. این روز ها نه منتظر توام نه منتظر هیچ کسی که مرا از این تنهایی کلافه کننده نجات دهد. یادم رفت.هر روز دم دمه های غروب که می شود یادم می افتد دوستی با وفا دارم که می آید تا سراغم را بگیرد. کی درد دارد اما حداقل می دانم تنهایم نمی گذارد.درد هم نه.کمی می سوزد.معده ام را می گویم. در که می زند خوشحال می شوم.می دانم هنوز وجودم از آدمیت خالی نشده.هنوز حس می کنم.هنوز رنج می کشم . هنوز عاشق می شوم. اندر احوالات ...

hamishebeyadash.blogfa.com

قصه ی دل های تنها - می شه به آرامش رسید؟!

http://www.hamishebeyadash.blogfa.com/post-95.aspx

قصه ی دل های تنها. همیشه در انتظار خواهم ماند شاید او ارام گیرد. می شه به آرامش رسید؟ من دورم.از همه ی بودن ها منم که دورم. تازه ام من.تازه از بغض های تنهایی.تازه از نبودن های هیچ کس.تازه از لب های بی روح بازیگرانی که به بوسیدنم گشوده شده اند.تلخم من.درست به اندازه ی همه ی تلخی های همه. درست به اندازه ی تلخی جمع بستن تو با دیگران.درست به اندازه ی تلخی این همه ننوشتن این همه نگفتن.این همه دیدن و نگفتن. من گم شدم و تو پیدایم نکردی و من گم ماندم. من کم شدم و تو! زیادم نکردی و من کم ماندم. روی یک دیوار سرد.

hamishebeyadash.blogfa.com

قصه ی دل های تنها - شب شهریوری

http://www.hamishebeyadash.blogfa.com/post-86.aspx

قصه ی دل های تنها. همیشه در انتظار خواهم ماند شاید او ارام گیرد. شهریور همیشه برای من پر بود از التهاب تابستانی داغ که مرا و تو را ساده سرد می کرد و دور می کرد. شهریور من همیشه پر بوده از دلتنگی ها و بی خوابی ها و . شهریور من همیشه پر بوده از جای خالی تو برای قلب تب کرده ی من. شهریوری که حالا رو به اتمام است و من باید انتخاب کنم دلتنگ خاطرات شهریوری ام باشم یا چشم انتظار باران های گاه به گاه پاییز؟ این روزها و شب های شهریوری هرچه نداشته باشند شب های بی خوابی مرا و تن به عرق نشسته ی تختی برای خواب را دارند.

hamishebeyadash.blogfa.com

قصه ی دل های تنها - تو و باز هم تو

http://www.hamishebeyadash.blogfa.com/post-96.aspx

قصه ی دل های تنها. همیشه در انتظار خواهم ماند شاید او ارام گیرد. تو و باز هم تو. موسیقی خاموش نگاه توست. این صدایی که مرا. به زندگی پیوند داده. موسیقی خاموش و فراموش دستان توست. مرا به من دوخته. تو را می شنوم. تو را نمی شنوم. مرثیه ام باز هم. با هارمونی عشق تو. عشق تو سروده می شود. بگذار تو را بشنوم. آنقدر نلرزم که بمیرم! نوشته شده در پنجشنبه سوم دی ۱۳۸۸ساعت 20:28 توسط نیلوفر. حرمت نگاه دار کاین اشکها خون بهای عمر رفته من است. سرگذشت کسی که هیچ کس نبود. و همیشه گریه می کرد. بی مجال اندیشه به بغض های خود.

hamishebeyadash.blogfa.com

قصه ی دل های تنها - امید

http://www.hamishebeyadash.blogfa.com/post-94.aspx

قصه ی دل های تنها. همیشه در انتظار خواهم ماند شاید او ارام گیرد. آغوشم جای ۲ زانو است که یکی از آنها گاه گاهی نازکی می کند.چشمانم. جای ۲چشم است که بارها وجودم را کاویده اند.دستانم جای دکمه هایی که روح عشق را می نوازند و گو شهایم جای صدای قلبی است که گاهی درد می گیرد! می دانم می دانی. لحظه به لحظه ی بودنمان را امروز تو بار دیگر هدیه ام کردی.دستهای دستهایت را ندید اما گرایشان را حس کرد.لب چشمان به بوسیدن چشمانت گشوده نشد اما عطر خاطره هایت مستشان کرد. انگار با چند کلمه هم می توان به اوج خوشبختی رسید. سرگذش...

hamishebeyadash.blogfa.com

قصه ی دل های تنها

http://www.hamishebeyadash.blogfa.com/8807.aspx

قصه ی دل های تنها. همیشه در انتظار خواهم ماند شاید او ارام گیرد. Every months is November and every day I love you. تو حالا اینجایی.درست در کنج دنج خاطره ها. چشم هایت را ببند.دست هایت را بگشا.حالا آرام خیلی آرام به سمت چپ بیا.آنقدر آرام که بتوانی نوازش نفس هایم را روی صورتت حس کنی.آرام بیا که ریتم تپش های قلبم را تندتر از این نکنی.آرام بیا.دستان من به انتظارت چشم به در دوخته اند.مراقب باش پایت به نخشان گیر نکند.مراقب باش به زمین نیفتی. دست هایشان همه سیاه نیست؟ اینجا همه چیز بوی تو دارد. میونه عشق و معما.

hamishebeyadash.blogfa.com

قصه ی دل های تنها - کیس می اگین

http://www.hamishebeyadash.blogfa.com/post-91.aspx

قصه ی دل های تنها. همیشه در انتظار خواهم ماند شاید او ارام گیرد. باز هم عاشقت شدم. داشتم آهنگی گوش می دادم. که شبیه موهای تو بود . صبر کن. برگرد.نگاهم کن.چشمها دریچه های روحند. چشمهایت را خوب باز کن.تاب تحمل داری؟ می خواهم همین حالا همه ی روحم را واریز کنم به حساب دست های تو. می توانی مرا بگیری؟ می خواهم سقوط آزاد کنم در آغوشت.آخر هیچ کس قدرت گرفتن مرا ندارد.قفس هیچ کس نمی تواند زندان من باشد.شاید عشق من به دست هایت آنقدری باشد که بپذیرم همیشه ماندن با تو را.همیشه ماندن درون میله های تورا! نگران نباش مرد...

hamishebeyadash.blogfa.com

قصه ی دل های تنها - چرا این همه دوری؟جلوتر بیا!

http://www.hamishebeyadash.blogfa.com/post-85.aspx

قصه ی دل های تنها. همیشه در انتظار خواهم ماند شاید او ارام گیرد. چرا این همه دوری؟ انچنان مست می شوم از خود که بی اختیار روبه روی صفحه ای سپید خیره می شوم به عشق بازی چند حرف و چند واژه و چند جمله که بی توجه به حریم نقطه ها چنان روی هم سر می خورند که هوسشان جانم را به اتش می کشد. نگاه که می کنم می فهمم لاف عشق و خود عشق فاصله ای دارند به اندازه ی دست های ما گاهی چنان عجین که دیده نمی شوند ، گاهی چنان دور که برای هم محالند. لمس کردنت با من! نوشته شده در سه شنبه هفدهم شهریور ۱۳۸۸ساعت 6:52 توسط نیلوفر.