zadeyebahar.blogfa.com
فرزند زندگیفرزند زندگی - مهمان عزیز خوش آمدید
http://zadeyebahar.blogfa.com/
فرزند زندگی - مهمان عزیز خوش آمدید
http://zadeyebahar.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Saturday
LOAD TIME
0.4 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
20
SSL
EXTERNAL LINKS
25
SITE IP
209.126.116.165
LOAD TIME
0.391 sec
SCORE
6.2
فرزند زندگی | zadeyebahar.blogfa.com Reviews
https://zadeyebahar.blogfa.com
فرزند زندگی - مهمان عزیز خوش آمدید
zadeyebahar.blogfa.com
فرزند زندگی - بازی
http://www.zadeyebahar.blogfa.com/post-211.aspx
مهمان عزیز خوش آمدید. حالا نقابت را بردار! بگذار ببینم، زندگی ام را. نوشته شده در چهارشنبه 1392/09/06. ساعت 16:18 توسط معصومه. پدر باور نمی کردم،که روزی دست تقدیرت. نشاند گوشه ای تنها، چه این دنیاست بد طینت. پدر باور نمی کردم،که اشک ماتمت ریزم. ز اندوه جگر سوزت تمام هستی ام سوزم. پدر باور نمی کردم،که یار تو عصا باشد. برای گفتن وصف تو یک دنیا خطا باشد. پدر باور نمی کردم،ببینم جای تو خالی. ویا با رفتن تلخت شوم بی تو چه احوالی. پدر باور نمی کردم،زتو روزی جدا گردم. میان کوچه های غم،به هجرت آشنا گردم. فاتولز ...
فرزند زندگی - ...
http://www.zadeyebahar.blogfa.com/post-210.aspx
مهمان عزیز خوش آمدید. دیدی که سخت نیست. دیدی صبح می شود. شب ها بدون من! این نبض زندگی بی وقفه می زند. با من بدون من. دیروز گر چه سخت. نوشته شده در جمعه 1392/09/01. ساعت 14:50 توسط معصومه. پدر باور نمی کردم،که روزی دست تقدیرت. نشاند گوشه ای تنها، چه این دنیاست بد طینت. پدر باور نمی کردم،که اشک ماتمت ریزم. ز اندوه جگر سوزت تمام هستی ام سوزم. پدر باور نمی کردم،که یار تو عصا باشد. برای گفتن وصف تو یک دنیا خطا باشد. پدر باور نمی کردم،ببینم جای تو خالی. ویا با رفتن تلخت شوم بی تو چه احوالی. اس ام اس جدید.
فرزند زندگی
http://www.zadeyebahar.blogfa.com/92091.aspx
مهمان عزیز خوش آمدید. لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی :. نوشته شده در چهارشنبه 1392/09/06. ساعت 21:44 توسط معصومه. حالا نقابت را بردار! بگذار ببینم، زندگی ام را. نوشته شده در چهارشنبه 1392/09/06. ساعت 16:18 توسط معصومه. دیدی که سخت نیست. دیدی صبح می شود. شب ها بدون من! این نبض زندگی بی وقفه می زند. با من بدون من. دیروز گر چه سخت. نوشته شده در جمعه 1392/09/01. ساعت 14:50 توسط معصومه. پدر باور نمی کردم،که روزی دست تقدیرت. نشاند گوشه ای تنها، چه این دنیاست بد طینت. مجله اینترنتی دانستنی ها.
فرزند زندگی - خدا
http://www.zadeyebahar.blogfa.com/post-212.aspx
مهمان عزیز خوش آمدید. لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی :. نوشته شده در چهارشنبه 1392/09/06. ساعت 21:44 توسط معصومه. پدر باور نمی کردم،که روزی دست تقدیرت. نشاند گوشه ای تنها، چه این دنیاست بد طینت. پدر باور نمی کردم،که اشک ماتمت ریزم. ز اندوه جگر سوزت تمام هستی ام سوزم. پدر باور نمی کردم،که یار تو عصا باشد. برای گفتن وصف تو یک دنیا خطا باشد. پدر باور نمی کردم،ببینم جای تو خالی. ویا با رفتن تلخت شوم بی تو چه احوالی. پدر باور نمی کردم،زتو روزی جدا گردم. میان کوچه های غم،به هجرت آشنا گردم.
فرزند زندگی
http://www.zadeyebahar.blogfa.com/92094.aspx
مهمان عزیز خوش آمدید. با این همه برهنگی هنوز قلب هیچ کس پیدا نیست. نوشته شده در شنبه 1392/09/30. ساعت 12:42 توسط معصومه. پدر باور نمی کردم،که روزی دست تقدیرت. نشاند گوشه ای تنها، چه این دنیاست بد طینت. پدر باور نمی کردم،که اشک ماتمت ریزم. ز اندوه جگر سوزت تمام هستی ام سوزم. پدر باور نمی کردم،که یار تو عصا باشد. برای گفتن وصف تو یک دنیا خطا باشد. پدر باور نمی کردم،ببینم جای تو خالی. ویا با رفتن تلخت شوم بی تو چه احوالی. پدر باور نمی کردم،زتو روزی جدا گردم. میان کوچه های غم،به هجرت آشنا گردم. اس ام اس جدید.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
20
مهد کودک آیت
http://hamrahebahar.persianblog.ir/1391/1
عکسها و خاطرات مهد کودک. نوشته شده در ۱۳٩۱/۱/۱٥ساعت ٤:٥٠ ب.ظ توسط عزت تقی زاده نظرات . مهد کودک آیت درمهر ماه 1388 در شهر کندر. واقع در شهرستان خلیل آباد "خراسان رضوی" افتتاح شد. نام مهد کودک را به خاطر علاقه ای که. به پدرم داشتم و دارم از اسم ایشان گرفتم. نوشته شده در ۱۳٩۱/۱/٦ساعت ٧:٠۸ ب.ظ توسط عزت تقی زاده نظرات . Design By : Susa Theme. بنیاد خیریه مهر نور.
مهد کودک آیت
http://hamrahebahar.persianblog.ir/1391/7
عکسها و خاطرات مهد کودک. نوشته شده در ۱۳٩۱/٧/٢۳ساعت ٩:٥٢ ب.ظ توسط عزت تقی زاده نظرات . همه مون امام رضارو دوست داریم. حرم و صحن و سراشو دوست داریم. میدونیم که اون امام هشتمه. پسرش امام جوادو دوست داریم. تو خراسان تو مشهد یه گنبده. همه گنبد طلاشو دوست داریم. تو امام هشتمی امام رضا. توبرای همه مون بکن دعا. قسمت میدم به جون کفترات. برسون منو به جمع زائرات. نوشته شده در ۱۳٩۱/٧/۱٥ساعت ۳:٠۳ ب.ظ توسط عزت تقی زاده نظرات . Design By : Susa Theme. بنیاد خیریه مهر نور.
دست نوشته هاي من - سلام
http://www.aliaghababai.blogfa.com/post-13.aspx
دست نوشته هاي من. سلام می خواستم بگم قسمت های بعدی از داستان پنجره ای رو به. روشنایی را وقتی به فرجه ها آمدم ارائه میدم همه ی شما را دوست دارم. نوشته شده توسط ali در سه شنبه دوازدهم مهر ۱۳۹۰ و ساعت 11:58. سفير انديشه ي نو. گيتار خسته ي من. خداي من دوستت دارم. شب هاي با تو بودن. آسمان هميشه ابري وبرفي من. تاشقایق هست زندگی باید کرد. ღ ღدنیای سرگرمیღ ღ.
دست نوشته هاي من - سراب
http://www.aliaghababai.blogfa.com/post-14.aspx
دست نوشته هاي من. دیروز می پنداشتم که دوستانم همه حقیقی هستند اکنون می پندارم که همه. فقط همچون سرابی بود که روبروی چشمانم قرار داشت هر چه با آنها صادق شدم. گویی سرابها بیشتر هرچه محبت بیشتر حسادت ها بیشتر هر چه خواستم که. نزدیکتر شدم دورتر می شدند ای کاش همان روزهای اول پی به این سراب. می بردم ولی باز خدا را شکر می گویم که هنوز از پا نیفتاده به شهر رسیدم وگرنه. در آن بیابان با آن سراب که همچون واقعیت بود آنقدر دست وپنجه نرم می کردم. و بیشتر خدا را شکر می کنم که از سراب رها شدم. سفير انديشه ي نو.
دست نوشته هاي من - از بين رفتن
http://www.aliaghababai.blogfa.com/post-18.aspx
دست نوشته هاي من. سلام من اومدم دوباره تا متني بنويسم درباره ي دانشجو هاي جوان شايد. يكسري با خوندن متن ناراحت بشن يا روز قشنگشون خراب بشه هرچي. من نشستم و متن هاي مثبت انديشي گذاشتم تو وبم فايده نكرد بجاي اينكه. جوان هاي ما مثبت انديش و روشنفكرو شاد بشن دارند پست رفت ميكنن. داستان كه نه واقعيت رو براتون ميگم امسال سالي بود كه با خوبي شروع. شد براي من، در ترم گذشته كه يكسري بچه هاي ترم اولي ميايند دانشگاه. خيلي آدم خوشحال ميشه تا راه درست رو بهشون نشون بده. دودش خراب كنه به قول يه. و از درون خراب به پاي ...
دست نوشته هاي من - غلط
http://www.aliaghababai.blogfa.com/post-16.aspx
دست نوشته هاي من. هیچ کس اشکی برای ما نریخت هرکه با ما بود ازما میگریخت چند روزیست حالم دیدنیست. حال من از این آن پرسیدنیست گاه بروی زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفعل میزنم حافظ دیوانه فالم. گفت: مازیار چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه میپنداشتیم. نوشته شده توسط ali در چهارشنبه نهم آذر ۱۳۹۰ و ساعت 13:7. سفير انديشه ي نو. گيتار خسته ي من. خداي من دوستت دارم. شب هاي با تو بودن. آسمان هميشه ابري وبرفي من. تاشقایق هست زندگی باید کرد. ღ ღدنیای سرگرمیღ ღ.
دست نوشته هاي من
http://www.aliaghababai.blogfa.com/9012.aspx
دست نوشته هاي من. سلام من اومدم دوباره تا متني بنويسم درباره ي دانشجو هاي جوان شايد. يكسري با خوندن متن ناراحت بشن يا روز قشنگشون خراب بشه هرچي. من نشستم و متن هاي مثبت انديشي گذاشتم تو وبم فايده نكرد بجاي اينكه. جوان هاي ما مثبت انديش و روشنفكرو شاد بشن دارند پست رفت ميكنن. داستان كه نه واقعيت رو براتون ميگم امسال سالي بود كه با خوبي شروع. شد براي من، در ترم گذشته كه يكسري بچه هاي ترم اولي ميايند دانشگاه. خيلي آدم خوشحال ميشه تا راه درست رو بهشون نشون بده. دودش خراب كنه به قول يه. و از درون خراب به پاي ...
دست نوشته هاي من - پنجره اي رو به روشنايي
http://www.aliaghababai.blogfa.com/post-12.aspx
دست نوشته هاي من. پنجره اي رو به روشنايي. پنجره اي رو به روشنايي. نمي دونم چه مرضي هست بين جوان هاي ايراني كه وقتي به سن 17 يا. 18 سال مي رسند دوست دارند طعم شكست را بچشند ويا بدون هيچ دليلي. وانمود كنند كه عاشق هستند وبعد از مدتي دست به هر گونه كار درست. ويا اشتباهي مي زنند كه به عشقي كه به ظاهر در ذهن خودشان هست. دست يابند و وقتي هم كه از طرف جواب منفي مي شنوند به قول خودشون. شكست عشقي مي خورند و چند روز بعد معتاد مي شوند و وقتي هم كه. بهشون بگي چرا سيگار مي كشي ويا مشروب مي خوري به آدم مي گن.
دست نوشته هاي من - تابستان
http://www.aliaghababai.blogfa.com/post-11.aspx
دست نوشته هاي من. تيرماه بود كه گنجشك ها در آن گرماي بالاي 40 درجه ديگر نفس براي. جيك جيك كردن نداشتند همه چيز كسل كننده مي نمود و توان انجام كاري. نبود در خيابانها آدم ها كمتر رفت وآمد مي كردند وحتي ماشين ها نيز همينطور. خلاصه همه چيز به خاطر گرماي زياد مثل گاوي شده بود. كه در با تلاق. گير افتاده بود و نمي توانست خودش را نجات دهد وهرچه بيشتر دست وپا. ميزد بيشتر در آن فرو مي رفت آب همچون بادي كه از غرب به شرق. مي وزد وحتي سريع تر از آن تبخير مي شد ودر آن هواي داغ جاي هيچ. چه درست وچه غلط به لجن بكشيم واز.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
25
zadeycom's blog - LA VIE QUELLE QRACE - Skyrock.com
LA VIE QUELLE QRACE. 21/04/2012 at 2:32 PM. 30/05/2012 at 11:47 AM. Subscribe to my blog! This blog has no articles. Post to my blog. Here you are free.
...تنها
سراغ کلبه ی ما را کسی جز غم نمی گیرد ، خوشا روزی که غم هم گم کند ویرانه ی ما را. نوشته شده در پنجشنبه بیستم اسفند ۱۳۸۸ساعت 18:55 توسط رومینا. شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم. اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم. گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی. نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی. یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود. و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه. ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت. ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته. شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری. دلش لبریز...
آينده را خواهم ساخت
آينده را خواهم ساخت. دلم پرواز می خواهد،. از این بستر، که خاکستر،. حریقش را مدارا شد. دلم بیگانه می خواهد،. چنانش دوست خواهم داشت، که فردایش به سان رنگ دنیایم - پس از پرواز -. و من همرنگ دنیایم نخواهم بود. من بالاتر از فردا،. من بکرنگ چون رویا. چرا پوچیست این همصحبت قلبم؟ چرا درگیری فکرم فقط دنیای آدمهاست؟ من بالاتر از فردا. به پاس حرص این دنیا. وجود خویش " گم " کردم. ره والای هستی را. وجود خویش گم کردم. به دنیایم لقب دادم،. شدم حسرت به دل، تنها! دلم پرواز می خواهد،. به سمت و سوی عشقی که. روزگاری بود که ...
...با تمام اشک هایم
با تمام اشک هایم. عاشقی جرم قشنگیست ،در انکار مکوش. در یک روز طوفانی کشیشی در کلیسای خود بسر می برد. زنی غیر مسیحی نزد او آمد و در برابرش ایستاد و. گفت : من مسیحی نیستم آیا از آتش جهنم رها میشوم؟ کشیش به زن چشم دوخت و گفت:. رهایی از آتش جهنم تنها برای کسانی است که غسل تعمید کرده باشند. هنوز کشیش سخن خود را به پایان نرسانده بود که. ناگهان صاعقه ای آسمانی بر کلیسا اصابت کرد و همه جای آن را سوزاند. مردم شهر به سوی محل حادثه دویدند و زن را نجات دادند. در حالی که کشیش طعمه ی آتش شده بود. سپس دستم را باز کردم،.
خزانم من,,, برگریزانم تماشاییست
خزانم من, , برگریزانم تماشاییست. طالعم را بر مهر رقم زدند. تا هرگز غربت شبانم را .حسرت سوزان تابستان عشق . نمی راند. مرا دردیست در استخوانهایم. که تنها درمان آن سیلی باد است. آنقدر بر فراز کوهها. در برابر تندباد تلخی هایت می ایستم. تا برای تمام عمر دوایم شود. برای لحظه لحظه های سکوتت برنامه ها دارم. به پهنای تمام اخمهایت خنده ها دارم. آنقدر به پای بی مهریت تره خورد می کنم. که تندی اش از یادم برود. تمام نگاهانت را به جذب چشمان بر می گردانم. شیشه عینکت را هم رنگ می زنم. حتی به جای ندیدن هایت هم پلک می زنم.
فرزند زندگی
مهمان عزیز خوش آمدید. نوشته شده در یکشنبه 1390/07/17. ساعت 18:33 توسط معصومه. آن کس که صادقانه یادم می کند هر لحظه یادش کن! آن کس که عاشقانه یادم می کند بی بهانه یادش کن! نوشته شده در شنبه 1390/06/05. ساعت 19:25 توسط معصومه. بیا و کمی با تو صحبت کنم . بیا تا دل کوچیکم رو. خدایا فقط با تو قسمت کنم! خدایا بیا پشت اون پنجره . اون پنجره همیشگی که رو به دریا باز میشه . که باز میشه رو به سوی دل بی قرار من! بیا و پرده ها را کنار بزن. نوشته شده در شنبه 1392/11/05. ساعت 12:53 توسط معصومه. يک روز که باران مي بارد.
احمد
بی تو [عاشقانه , ]. غروب کوچه دلگیراست بی تو. و پای شب به زنجیر است بی تو. تو رفتی و آسمان تنهای تنها. دلم اینجا زمین گیر است بی تو. بهار لحظه هایم زرد است بی تو. و دستان نگاهم سرد است بی تو. فرستادم دلم را تا بیایی. دلم را قاصدک آورده بی تو. نوشته شده توسط زهرا در چهارشنبه 27 تیر 1386 و ساعت 03:07 ق.ظ. ویرایش شده در - و ساعت -. عاشقانه , ]. نوشته شده توسط زهرا در یکشنبه 24 تیر 1386 و ساعت 05:07 ق.ظ. ویرایش شده در - و ساعت -. دستهام رو رها کن [عاشقانه , ]. به همین سادگی رفتی. سهم تو شد روز تازه. نامه های...
زاده ی غم
من 20 سالمه سنم کمه اما همه چیزمو باختم زندگی با من خوب/ تا/ نکرد اما مرا خوب /تا/ کرد. حرف دل مثه همه حرفام. نه زن شدم نه مادر.پس نیازى به تبریک ندارم. دلم شادیتو میخواد بفهمم لطفا! میخوام عوض شم 1روزه. دیگه حال نوشتنم ندارم :(. بالاخره تموم میشه همه چی. چهارشنبه ۱ آبان ،۱۳٩٢. چهارشنبه ٢٧ شهریور ،۱۳٩٢. رفیق من کوشی دلم گرفته. خسته کننده م میدونم:(. دلتنگ خودمم خود 2سال قبلم. حرف های در گوشی. بیا خوش بگذره(خاطره جان). دلتنگی هایت ماله من.(بشری عزیزم). یک استکان سکوت از دریای دل(خواهر طوفانی). خب الان مید...
زاده خورشید
دلنوشته های دختر آفتاب. نوشته شده در سه شنبه دوم شهریور 1389ساعت 17:16 توسط dokhtare aftab. دوباره روی ماسه های ساحل قدم میگذارم. نسیم صبحگاهی سوار بر موج گیسوان سیاهم. گونه هایم را دستان نوازشگر آفتاب مینوازد. ونگاهم خیره به افق های دور دست در پی نگاه توست. هوا پر از بلور های اندوه و دلم برای تو تنگ تر می شود. عطر پاک تو را چه نزدیک احساس می کنم. گویی در کنارم ایستاده ای. چشمانم را که می گشایم هر چه می جویم کمتر میابمت. سراب خنده های تو از دور دستها به گوش می رسد. سیل اشک از گونه هایم جاری می شود. از یه...
منوتوبه چراغ وآب وآینه پیوستیم ونترسیدیم
منوتوبه چراغ وآب وآینه پیوستیم ونترسیدیم. وصدایم کن از پشت نفس های گل ابریشم. Salam,salam forough,3 sal gozashte va hanoz behet migam forough age bi adabiye bebakhsham,hala bazam migi hei migi bebakhshin,emroz baz halam bad bod va hast,kheili bad,asan nemidonam cheme,toye delam yehaliye,bazam ehsase khala mikonam,ye siyah chale ghadimi toye delam.habib mikhone:goyad be man dele man ta key dar entezari. mandam dar in tanhaii. Base,nemikham baz dardo delaye tekrarimo begam,ama vaghean dost daram bahat sohb...
یک جرعه سکوت
رفتم پست نخست این وبلاگ را خواندم. کم و بیش یادم است آن روزها چه حس و حالی داشتم. از آن روز تغییرات و اتفاقات، بسیار بوده اند. نوشتن را ادامه خواهم داد. بیشتر و نظام مندتر از پیش. این تنها یک نقل مکان است. باز هم به این خانه نخست سر خواهم زد. این، بخشی از زندگی من است. سندی مکتوب. پس همان به که ناشناسی باشم که سایه ای از او نمایان است. آخرین سیاهی بر دیواری در غروب آفتاب کوچک شد و کوچک شد تا در پای دیوار بر زمین افتاد و از چشم ها مهو شد. تا بعد، اما جایی دیگر و ردایی دیگر. بدرود زاده ی مهر. عصر یک روز گرم.
